برادر سی و سه ساله م معتاد صنعتی و کمپه
بابام گریه میکرد براش بش گفتم گریه نکن خودتو ناراحت نکن خوب میشه انشاالله ولی باید مام کمکش کنیم
بابامم گفت من هیچ کمکی بش نمیکنم حتی ملاقاتش م نمیام
منم گفتم چرا تو باعث شدی ب این روز بیفته از بچگی اینقدر تحقیرش کردی و ترسوندیش اینطور شد
داد زد دروغ میگی و من اینکار و نکردم و...
منم کل رفتارای و ظلمانی گذشته شو ب روش آوردم و الان دوماه سراغشو نگرفتم