حس میکنم دیگه تموم شدم سالهاست غصه ی دیگران تموم زندگیمو گرفته،افسردگی مادرم ،بی خیالی پدرم،بی پولی همسرم من شدم یه آدم عصبی میخواستم همه ی بارها رو من به دوش بکشم میخواستم خودم تنهایی سنگ صبور مادرم باشم،کارهایی که پدرم باید میکرد مسئولیت شو کردن گرفتم،با همسرم تا آخرین توان مدارا کردم حالا حس میکنم تموم شدم حس میکنم واسه خودم کاری نکردم دلم برای خودم میسوزه من نابود شدم میخوام رها کنم،میخوام آروم باشم ،میخوام دیگه به هیچ کس فکر نکنم شما تو موقعیت من بودین شده همه ی عمر به فکر حال خوب همه باشین جز خودتون من دیگه نمیتونم،،،