اینروزا انقد دق کردم یه روز میبینید از دق زیاد میمیرم،چندروزه داره رومخم میره خودش اجازه میده کی بیاد خواستگاری کی نیاد،هی نظرش درمورد خواستگار عوض میشه و نظرمنم باید طبق اون باشه یه روز میگه نیان یه روز میگه بزار بیان،یبار میگه نشونی و نامزدی نداریم یبار میگه چرااا حالا ته تهش عقد نکنید ک رفت وامد و ارتباطی بینتون نباشه ولی نشونی کنید😐اصلا تومغزم نمیره خو الان عقد نکنیم چندماه دیگه میکنیم،درضمن الان عقد نکنیم ک مبادا رفت وامدی پیش بیاد اما چند ماه دیگه عقد کنیم اوکیه رفت وامد پیش بیاد؟نفهمیدم اصلا هیچ جوره تومغزم نمیره بخدا دهنم سرویس شددد به اوناااا چه ربطییی داره زندگیه منهههه من باید بگم چیکارکنیم چیکارنکنیم حالم خیلی بده آرومم کنید دوست دارم تومسئله شخصی و مهمی مثل ازدواجم خودم تصمیم بگیرم بابام خیلی سنتی و تعصبیه و فکرش مال قرن ها پیشه اخه یعنی چی الان عقد نکنید ک رفت و امد بینتون نباشه ؟؟؟میشه خودتون توضیح بدین اصلا نمیتونم بفهمشش خب چه فرقی میکنه چندماه دیگه اگه عقد کردیم رفت وامد میشه چرا الان نه،ولی بعدا آره
انگار دارم تو زمونه قاجار زندگی میکنم تف تواین زندگیم ک ازاول تااخرش دارم حرص میخورم