2777
2789
عنوان

یه خاطره میخوام بگم

106 بازدید | 10 پست

همینطوری گفتم بنویسم. 


شما هم نظری داشتین بگید


حدودا یک دهه پیش که یک نوجوان مدرسه ای ای!! بودم

با مامانم گاهی از یه سوپری خرید می کردیم. صاحب مغازه یه آقایی بود با موهای جو گندمی بلند(افسون بلند نه ها) اینجوری که رو به بالا مدل میدن. 

صورتش کاملا قالب استخوانی برجسته داش، چونه و فک قوی

قد بلند، چهارشونه

ریش هاش هم کامل زده بود، دکمه بالا پیرهنش هم باز میذاش🙄😂

فوق العاده هم با ادب 

از اینا که همش لبخند میزنن و مودب و تعارف می کنن



خلاصه من یه بار

تاکید می کنم یه بار

تو مغازه این آقا با مامانم که بودیم و داشتم باهاش صحبت می کردم(با مامانم) 

موقع صحبت یه لحظه با این آقا چشم تو چش شدم و خیلی عمیق لبخند زدم. 



خب بخونید تا منم بنویسم، از قبل ننوشتم

طرفدار حق و عقلانیت💙 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد این اقا


هر روز


یعنی هر روووزز



حدود دو سال



من که می رفتم وای می استاد جلو مغازه منو تماشا می‌کرد تا برم مدرسه




من هم خوشحال بودم


هم ناراحت، افسرده شده بودم نکنه یهو بیاد خواستگاری من😂 بعد مامانم فک کنه تقصیر منه



اما ازش خوشم می اومد از شما چه پنهون



اما دیگه از اون به بعد تا به الان سعی می کنم نرم مغازش


یه جوری تروما شده برام



طرفدار حق و عقلانیت💙 

فک میکنم برای همه پیش اومده ک با ی سری ادمای رندم ادم ی احساسات عمیقی رو تحربه میکنه

آره حتی خوابش رو هم دیدم داشت تعقیبم می‌کرد و من خیلی ناراحت بودم و بعدش گریه می کردم

طرفدار حق و عقلانیت💙 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز