زن داداشش یه زن سلیطه تفرقه انداز هاری که دومی نداره
شوهرم اصلا رابطه خوبی باهاش نداره
پدر شوهرم وضعش خوبه توی بالا شهر اراک توی برج زندگی میکنن در کنارش دوتا خونه دیگه هم دارن
یه خونه و یه ماشین به یکی از پسر هاش داده یه خونه و ماشین هم به اون یکی پسرش تو تهران که شوهر منه
منم تازه پنج ماه ازدواج کردم
شوهرم خانواده اذیت کن و بدی نداره
این زن داداشش افتاده توی زندگی شون میخواد همه چیز رو بکنه مال خودش کنه
یه روز به مادر شوهرم میگه باید طلا هات رو بدی به من من زن پسرت هستم
یه روز میاد میگه یخچال خونه تون دوقلو یخچال ما کوچیکه یخچالت رو بده به من یخچال من رو بگیر
دیروز دیگه روش خیلی وا شد گفت شما دیگه عمر تون تموم شده این خونه تون که توی برج بده به ما شما بیاید جای ما
تا این حرف رو زد شوهرم زد به سیم آخر بهش گفت تو هر وقتی از بابا ننه ات کندی ریختی توی گلو داداش من بعد بیا از ما بکن بریز توی گلو خودت
بعد توپید به داداشش گفت هی بهت گفتم میخوای زن بگیری خانم بگیر جادوگر نگیر گوش ندادی از الان افتاده دنبال ارث و دارایی بابا مون
جاریم افتاد به داد و بی داد و قهر کردن و از خونه گذاشت رفت
داداشش هم دید زنش مقصر چیزی نگفت خداحافظی کرد و رفت
شوهرم زمانی که اومد خواستگاریم بهم گفت از زن داداشش خیلی ناراضی و دلش نمیخواد اون اشتباهی که داداشش مرتکب شده اون مرتکب بشه
گفت خانواده من باسختی و تلاش زیاد تونستن به این جا برسن لای پر قو نبودن که حالا هر چی دارن رو بریز به پاش کنن
یه خواهر دارن خواهر شون استرس داره و قرص آرام بخش میخوره بی سر زبون و ساده
جاریم از سر شوهرم اذیتم میکنه منم خودم هم سر زبون ندارم
البته هر وقتی شوهرم پیشم باشه ازم حمایت میکنه اما نباشه اذیت میشم