بخدا که دیگه دارم دیوونه میشم. اویل بیست سالگیمه دانشجو پزشکی و مدرس زبان هستم، اینا نمیگم که الان بعضیا حمله کنن بگم داری پز میدی میگم که نشون بدم دختری نبودم که تو زندگیم تصمیمات احساسی و هیجانی بگیرم همیشه سعی کردم بهترین خودم باشم.
خانوادم میدونن من از اون دبستان مهاجرت ورد زبون من بوده و الان که موقعیتش پیش اومده من بخاطر سطح بالا زبان و درسم سال بعد مهاجرت کنم و بورسیه کامل بگیرم الان خانوادم دارن آتیشم میزنن هر روز دعواعه دیگه دلم میخواد بگیرم خودمو بکشم. نمیدونم درگیر کارای رفتنم باشم یا دعوا با اینا. چکار کنم