پسرعموی شوهرم عروسیشه ۵شنبه
مارم دعوت کرده حالا ما از ۸سال پیش شاید دوبار دیدیم این فامیلو
دوتا بچه هامم دنیااومدن حتی زنگم نزدن تبریک بگن
مراسمات ختمم تسلیت نمیگن
کلا یجورایی خارم توچشمشون بامادرشوهرمم یجورایی قهرم ودوساله خونش نرفتم
۱۵روزپیش دعوت کرده هرچی باخودم کلنجارمیرم میبینم ارزش ندارن یه راه ۷ساعته رو برم عروسی
همیشه وقتی کاردارن مهربون میشن جشن ک تموم میشه انگارنمیشناسنت