یکی از فامیلا خادم هست ،این آقا تعریف می کرد که زمستون بود شیفت حرمم از ۶بعداز ظهر تا۶صبح بود صبح رفتم جلو پنجره خداحافظی کنم برم سرکار ته دلم با خودم گفتم امام رضا کاش میدونستم این خدمت من ارزش داره یا الکیه و وقت تلف کردن،می گفت یهو دیدم یه پیرمرد زائر اومد شروع کرد به بوسیدن دستام، دستمو می کشیدم که اینکارو نکنه گفت یهو به دلم افتاد ازت تشکر کنم