یک ماه پیش خواهرشوهرم بی دلیلی به دروغ ابروی من و دخترم رو برد و یک کشیده زدم و دخترش حمله برد منو بزنه جلو همه خانواده من جلو همه گفتم سپاردمت به اون بالایی اقا امروز فهمیدم دخترش یه کیست بزرگی دراورده دارو فایده ایی نداره باید عمل بشه خودش هم یک ماهه افتاده خونه پا و دستش فلج شده جلو شوهرم نتونستم خوشحالیمو پنهون کنم شوهرم ناراحت شد گفت ادم برای دشمنش هم خوشحال نمیشه من گفتم از این که خدایی هست خوشحالم بهشون گفته بودم کاری نکنید نفرین کنم درحالی که من فقدر واگذار کردم به خدا
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
اینکه جواب کارشو میبینه درسته ولی اینکه اتفاقی که الان براش پیش اومده الزاما از نفرین شما باشه من اعتقادی ندارم
فقط 32 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
بگو که نیستی فقط خدای جانمازها❤بگو که چاره سازی و خدای چاره سازها❤بگو که نیستی فقط خدای در سجودها❤تو در قیام سروها،تو در خروش رودها❤تو در هوای باغ ها،میان شاه توت ها❤تو بر لب قنات ها،تو در دل قنوت ها❤خدای من،چه بی خبر قدم زدم کنار تو❤رفیق من،چه دیر آمدم سر قرار تو❤قرار من،قرار لحظه های بی قرار من❤خدای من،یگانه ی همیشه در کنار من❤❤
آره ما تو فامیلمون یکیو داشتیم هر کی عروسی میکرد میگفت مطمئنم اینا جدا میشن همش با همه دشمنی میکرد و میگفت امیدوارم زندگیتون خراب شه و حتی بعضی وقتا خودش تلاش میکرد زندگی کسیو خراب کنه
آخر سر خودش طلاق گرفت تو سن بالا
مثل شیشه باش هر کی شکستت ببرش ___ یـܘ ܝوܝ̇ ܣـܩـࡅ߳ـوܝ̇ߺـو ܩیܦ̇ܝوܢܚ݅ܩܢ ܢܚ݅یܝܭߊܭߊئو ܩیـܟܿܝܩ:)من عجیب نیستم من یه نسخه محدودم🤍 ߊࡅ߭ܧܥ ࡅ߳ࡐ ܥܼܥ̇ߊܢ̣ܨ ࡐߊܢܚܩܢ ܭܘ ܝ݆ߺܝࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ ܩࡅ࡙ܢܚ݅ܘ حࡐߊܢܚܩܢ ܢ̣ܣࡅ߳ߺߺܙ ܩࡍ߭ ܢܚ݅ܥܩܢ ܥܝܭَࡅ࡙ܝ ࡅ߳ߊࡅ݅ߺࡅ࡙ܝࡅ߳ߺߺܙ ܝࡐ ܧܠܢ̣ܩܢ ࡅ߭ܩࡅ࡙ܢܚ݅ܘ ܭࡅ߭ܥ ߊࡎܠߊ ߊܝ̇ࡅ߳ߺߺܙ ܥܠܙ ࡅ࡙ܘ ܩܫ̇ܝࡐܝ ܢ̣ܨ ܭܠܘ ࡅ߭ܭَߊܘ ܧܠܢ̣ܚ݅ࡍ ࡅ࡙ܘ ܥ̇ܝܘ ܢܚ݅ܥܘ ܢܚ݅ܥܘ ܩܨ ܥࡐࡅ߭ܨ ܩࡍ߭ ߊࡅ࡙ࡍ߭ ࡅ߭ܢ̣ࡐܥܩܢ ܥܠܙ ࡐ ࡅ߳ܫ̇ࡅ࡙ࡅ࡙ܝ ܝܦ̇ࡅ߳ߊܝܚ݅ࡍ ܟܿࡐܥܩܢ ܩࡐࡅ߭ܥܩܢ ࡅ߳ࡐܨ ܭߊܝܚ݅ࡍ ߊ߬ܟܿܘ ܩࡍ߭ ߊࡎܠߊً ߊࡅ࡙ࡍ߭ ܢܚ݅ܭܠܨ ࡅ߭ܢ̣ࡐܥܩܢ تو خودتو داری نمیدونی نداشتنت یعنی چی :)! به غم کسی اسيرم که ز من خبر ندارد 🤍 گاهی وقتا احمقانهترین و دستنیافتنیترین رویاها و ایدهها میشن نقطه پرتاب تو....
من نزدمش به خدا دختر من رفته بود خونه بابام دختر خواهر شوهرم با دوست پسرش امده بودن تو حیاطم من نفهمیده بودم اقا داداش دختره دیده بودش دعوا شده بود خانواده کامل میدونن که با این پسر هست خلاصه گفتن که بخاطر دختر من امده و دوست پسر دختر من هست منم گفتم چه ربطی به دختر من داره دیگه دعوا شد