من خیلی بارداری های سختی دارم بشدت ویار دارم و 9 ماه مرتب بستری میشم بیمارستان وتا دم مرگ میرم نابود میشم برای بچه دومم همینجوری بودم، و بعد زایمان افسردگی بعد زایمان گرفتم وپام یه خورده ضعیف شد و شوهر نامرد بی وفا منو بیرون کرد و رفت زن گرفت اقوامشون گرفت و زنه میشه شوهر سومش، ومن سه ساله خونه پدرم هستم وبچه پسر بزرگم 19 سالشه یک سالی هست اومده اینجا و پدرش بشدت تغییرکرده وبدشده اصلا یه آدم دیگه شده قبلا برای بچه ها جون میداد از وقتی زن گرفته خیلی بد شده و بچم دیگه قطع ارتباطه و پسرکوچیکم6 سالشه اونجاست والان یکساله و نیمه نذاشته بیاد و من ندیدمش دلم براش تکه تکه شده، چن ماهی هست مهریه گذاشتم اجرا چن روز پیش جلسه دادگاه بود یه خونه داره که به من نمیدن حالا منتظریم ببینیم قاضی چه تصمیمی میگیره بی پدر دوتا از دومتداشون اورده به دروغ دست روی قران زدن که خونه نداره، الهی به همین موقع غروب تکه تکه بشن خدا نابودشون کنه الهی سر بچه هاشون بیاد، شوهر کثافت من براش بچه اوردم به خودم آسیب زدم زجر کشیدم بجای اینکه منو بیشتر بخاد بیشتر بهکم برسه لجن رفت زت گرفت ، امیدوار خدام درد بی درمان بگیره، من توی این 3 سال از بس گریه زاری کردم از بس غصه خوردم نابود شدم