مسخره ترین حرفی بود که الان شنیدم
من یکسال بود ک بدجور دلم میخواست برم کربلا خیلی یهویی با یه شب گریه کردم فرداش امام حسین دعوتم کرد کربلا
رفتم زجه زدم واسش اما یه جوری منو ناامید کرد که نگم(لطفا برای پروژه های شکست خورده ی دین اسم حکمت و قسمت نزاریم کاری از دستشون برامون برنمیاد درستش همینه)
زمستون هم گوشواره مامانمو فروختیم برا حالم رفتیم مشهد اونجام امام رضا دستمو نگرف
کلا تنهام