خب اول خودم میگم
چندسال پیش باخانواده رفته بودیم مسافرت ۱۳بدر بود بعد تو جاده اصفهان یه شیراز بود که اون وسطا تو کویر زدیم کنار برای استراحت منم گفتم خوب من میرم این دور اطراف عکس بگیرم چون من عکاسم کفتم برای پیجم عکس بگیر که یهو هوا خراب میشه شروع به بارون باریدن مسکنه منم چون زیاد از خانواده فاصله گرفته بودم یه اب بندون قدیمی بود که من رفتم توش که یه بارون اروم تر شه من برم سمت خانواده ام چشتون روز بد نبسنه چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم برگشتم دیدم از سفف یه پیرزن چروکیده چشای کاملا سفید و برهنه با موها بلند کثیف کخ انگار صد سال شونه کرده بود بخ خدا چنان ترسیده بودم شوک شده بودم اصلا نمیتونستم جیغ بزنم یا حرف برنم تو دلم اسم خدا گفتم چشام بستم باز کردم دیگه نبود با همه توان دودسدم پیش خانواده تا یه سال کابوس میدیدم کم کم حالم بهتر شده هنوز هم میترسم از خابیدن