قبل ازدواجم با یکی تو رابطه بودم
بکارت و این حرفا براش مهم بود و خیلییییم هم بد دل و شکاک بود اصلا یه ادم روانی روانی بود
من اصلا دوسش نداشتم و از سر اجبار که اره ابروتو میبرم همه جا اگه باهام نباشی خون ب پا میکنم و فلان
خلاصه یه روز گف بیا بریم برگه بکارت بگیریم گفت ن
قرار نیست باهات ازدواج کنم دوستم نداره چ لزومی داره برات بگیرم
خانوادش منو میشناختن
این بیشرف فکر کردمن .....ندارم
جلو خانوادش جلو باباششس زنگ زده به من گوشیو گذاشت رو بلند گو گفت یعنی نمیخای برگه بگیریم؟ گفت ن خودتم بکشی ن من برگه میگیرم ن زنت میشم جلو باباش داد میزد و میگفت میبینین چه جن*ده ای این دختره پر*ده نداره و .....
باباشم سیر فحشم کرد و گوشیو روم قطع کرد
اون روز شکستم و پا رو همه چی گذاشتم گفتم هیچ غلطی نمیکنه و بلاکش کردم از همه جا
ولی بیشرف زنگ زده بود ب بابام همه چیو گفته بود..