سلام خانوما من دیشب اخر شب از پیاده روی اربعین رسیدم خونه دوروز کامل بیداربودم خسته داغون گفتم شبو بخوابم حلاصه نشد مهمون اومد صبحش برداشتم زنگ بزنم بیان مبلارو بشورن(این چن روزه ک نبودم بچم کثیف کرده بود)خلاصه نبودن مجبور شدم خودم بشورم خلاصه خونه رو ریختم بهم افتتتتتتضاح بود افتضاح قراربود تاشب تموم کنم یهو بعد از ظهر خالم همسایه ها و ...همممه اومدن
حالا بیس چاری خونم برق میشه از شانسم سالی یبار میان اونم اینطوری شد یدونه بهش گفتم ولی خوب میشد قبل اومدن ی تماس میگرفتین من امادگی داشتم خلاصه ب خالم برخورده بود برگشت گفت من خودم اصلا نمیخاسم بیام دیگ اینا جمع شده بودن میومدن اومدم و زنگ زده ماذرشوهرم گلگیی و اینا منم ناراحتم