نیومدن کتک کاری کنن
دخالت کردن،
مقایسه کردن
تا مامان بابام خودشون هی دعوا و دعوا
هی بیشتر و بیشتر از هم دور شدن
تازه من همشونو دوست دارم... خوبن...
بدخواه نبودن ولی زندگی اینا رو خراب کردن!!! !
در حالیکه همو دوست داشتن به اون وضع رسیدن !
تو هم
کاش نمیذاشتی نا امیدت کنن
کاش نمیذاشتی محبتش بخاطر حرفای اونا
تو دلت کم بشه
تا برسه به دعوا
اصلا به اونا چه که شما چی دارید و چی ندارید؟!!!
تاپیکای قبلیتو خوندم
خیلی دلم شکست
خیلیییی دلم شکست ها☹️
نذار به مقایسه بندازنت....
نذار مایوست کنن تا تو هم غر بزنی و
اونوقت اونم ازت دور بشه
و تو دوباره دورتر و
تو یه چرخه ی باطل ننداز خودتونو.... ☹️☹️☹️
قلب شوهرت مثل یه پسر کوچولوئه احتمالا....
اونقدر که اون روز که بهش خیلی چیزا گفتی
رفته نشسته گریههههه کرده!!!!
شاید مثل بابای من....
که البته ما هیچوقت گریه ش رو ندیدیم اونو
ولی قلبش قلب یه پسر کوچولو بود از نظر من
همونقدر حساس
همونقدر با قابلیت عصبانیت و غم یه بچه....
تو عاشق همسرت بودی
ارتباطتو کم کن با خانواده ت
مخصوصا الان که از همسرت ناراحتی نذار بفهمن
وگرنه سرکوفت ها بیشتر میشه
و چون ناراحتی ازش،
هی بدتر و بدتر میشی☹️☹️☹️☹️☹️
تاپیکات رو خوندم.....
چرا فکر میکنی یه خونه ی کوچیک و یه بچه ی کوچول موچولو و همسری که رو پای خودش ایستاد چیزای کمی هستن؟!! آدم سنش بره بالا، دیگع نه دکترا لازمش میشه نه زیبایی داره.... ☹️ پدرمادر رو هم که باید احترام کرد و این خوبه ولی مگه تا کی؟!!! تا کی میتونن حامی معنوی یا.... باشن؟!!
حیفه زندگیت با پسر کوچولو و همسرت خراب بشه
بخاطر دخالت و....