مریض بود رفتم خونش کمکش کنم ساعت ۹ صبح
گفتم سوپ مرغ و برنج درست کنم دیدم خودشم مرغ دراورده از فریزر گفتم شما استراحت کن من میپزم تا رفتم دستمو بشورم و بیام دیدم یه پیاز کوچیک خورد کرده درشت درشت مرغا رو هم اضافش کرده یعنی حتی پیازم سرخ نکرده از عجله🫤 ادویه مرغا رو زدم و گذاشتم یکمی تفت بخورن اب پر کردم که بعد اضاف کنم یهو داد کشید نه الان زوده بزار بپزن اب نریز. خلاصه ابو بعد ربع ساعت ریختم و درشو گذاشتم رفتم اتاقشو جارو کشیدم و تروتمیز کردم برنج خیسوندم تا مشغول گوشی شدم دیدم رفته خودش برنجا رو ریخته تو اب مرغا😐 گفت اینطور بهتره هی هم بهم گفت اب چقد زیاد ریختی اینطور نمیپزه
گفتم خب نذاشتی ابش بره هنوز مرغت نپخته هی مثلا نصیحتم میکرد اب زیاد ریختی مرغا نپخته