من دوماهه اومدم شرکت داییه پدر شوهرم منشی شدم از محیطش راضیم
ولی چیزی که رومخمه ابدارچیه
ی زن داره که خیلی باهم مشکل دارن همیشه میگه از وقتی زن گرفتم بدبخت شدم و از این حرفا پسرشم ۲۳سالشه
همش رد میشه زل میزنه بهم
چند روز پیش اومد جلو میزم گفت نه بیا ببینم چی رو موهاته خواستم دست بزنم ببینم چیه گفت دست نزن خودش دست زد الکی مثلا یچی برداشت انداخت زمین گفت سوسک بود
بعد رفت
منم پاشدم همونجا رو زمین و نگاه کردم که مثلاً سوسک رو پرت کرده بود دیدم هیچی نیست!
یا مثلاً حرفای مضخرف میزد میگفت از کرج میای تهران سرکار سخته اذیت میشی شوهرت یک نیازهایی داشته باهات ازدواج کرده توام همینطور بعدا خیانت میکنه بهت ما همکاری داشتیم زنه کار میکرد مرده زن برده بود خونه
میگفت تو خیلی مهربونی آسیب میینبی
بعد فرداش تهران تعطیل بود من چون از کرج میرم داشتم میگفتم مترو نیست و از این حرفا
بعد دیدم اومد گفت فردا زنگ بزن بهم بیام دنبالت باهم بریم دیگه چاره ای نیست!
دیگه ب شوهرم بعد چندروز گقتم خیلی عصبی شد میخواست زنگ بزنه به دایی باباش که نذاشتم
دیگه گقت اصلا بهش مهل نذار
دیروز چند تا شعر فرستاده برام
امروزم اومده میگه این شال ک پوشیدی چقد بهت میاد
بنظرتون من چیکار کنم
آدم مهربونی ام هستم دلم نمیاد بهشون بگم اخراجش کنن