توی جمع بودیم با شوهرم و دایی و زن دایی ها و خاله شوهرم و مادرشوهرم و شوهرم بود
یکی از زن دایی و یک خاله شوهرم اسمش فاطمه است با صدای بلند میخندیدن مادرشوهرم با لحن طعنه برگشت بهم گفت تو هم اسمت فاطمه هست تو چرا با صدای بلند نمیخندی منم چیزی نگفتم زن دایی شوهرم گفت این هنوز تازه عروس خجالت میکشه با صدای بلند بخنده
اخه این زن از من چی میخواد همش میگه مثل اینا باش با صدای بلند بخنده زیاد حرف بزن