داشتیم میرفتیم خونه مادرشوهرم تو شهرستان (خونه دومشونه) تو راه شوهرم قاطی کرده بود با سرعت زیاد رانندگی میکرد وقتی اعتراض کردم گفت اره دیوونه ام منم چیزی نگفتم تا اینکه رسیدیم شهرستان یهو برگشت گفت خیلی بی لیاقتی بی فراستی من بخاطرت تو رو مادرم وایسادم منم گفتم هرچی گفتی خودتی از تو ماشین پیاده شدم بعد رفت مادرش رو آورد گفت ببین این مادرمه عزیزمه دوتا چشممه وقتی مریض میشم قراره این برسه نه تو بعد مادرشوهرم گفت پس چی کسس که زن میگیره مگه مادرو ول میکنه!! بعد برگشت گفت تو برا من وظایف عروس بودن روبجا نیاوردی منم گفتم توهم مادرشوهر خوبی نبودی ازم انتظار داری منم دیدم دارن خوردم میکنن زود زنگ زدم بابام اومد دنبالم اومدم خونه بابام شما بودین با این رفتار مادرشوهر و شوهر چیکار میکردید
مادر شدن مثه آتو دادن به دنیاست، همیشه استرس داری همیشه نگرانشی .پسر قشنگم از وقتی اومدی هر روز مامانی بهاره😍.مادر بودن حس عجیب و خاصیست. احساس میکنم قلبم جایی بیرون از سینه میتپد. پسرم، مرد کوچکم، جهان برای من در تو خلاصه میشود💙💙💙 پسرم آرام دوستت خواهم داشت طوریکه هیچکس به جز خودت این حس مرا درک نخواهد کرد💙
خب علت اینکه دعوا کردی چی بود به اینم مربوطه چع بدی در حقت کرده مادر شوهرت بنظرم کار خوبی کردی واینستادی چون اگر میبودی ممکن بود بدتر شه بحثتون. چون اون لحظه شوهرت ناراحت بوده یک چیزی گفته مادر شوهره هم رو هوا گرفته
هر چی فتنه س از این مادرشوهراس. بعدشم وقتی مادرشوهرت زودتر مرد کی به شوهرت میرسه
مگه قراره بین ما و مادرشوهر روی کلفتی رقابت باشه هر مرد و زن باید بفکر پیری خودش باشه دور از جون ما زمینگیر شدیم همین مردا تا یکماه تحمل میکنن دیگه بیشتر نه بخصوص توانایی جنسی هم نباشه
خب چی شد شوهرت یهو قاتی کردبره بچسبه ب مامانش چقدرم بچس
شوهرم چهل سالشه ولی بچه ننه اس هر روز میره به مادرش سر میزنه ولی وقتی من هفته ای بیشتر از یبار برم خونه مادرم زود میگه تو که هر روز میخواستی بری خونه مادرت چرا ازدواج کردی