داشتیم میرفتیم خونه مادرشوهرم تو شهرستان (خونه دومشونه) تو راه شوهرم قاطی کرده بود با سرعت زیاد رانندگی میکرد وقتی اعتراض کردم گفت اره دیوونه ام منم چیزی نگفتم تا اینکه رسیدیم شهرستان یهو برگشت گفت خیلی بی لیاقتی بی فراستی من بخاطرت تو رو مادرم وایسادم منم گفتم هرچی گفتی خودتی از تو ماشین پیاده شدم بعد رفت مادرش رو آورد گفت ببین این مادرمه عزیزمه دوتا چشممه وقتی مریض میشم قراره این برسه نه تو بعد مادرشوهرم گفت پس چی کسس که زن میگیره مگه مادرو ول میکنه!! بعد برگشت گفت تو برا من وظایف عروس بودن روبجا نیاوردی منم گفتم توهم مادرشوهر خوبی نبودی ازم انتظار داری منم دیدم دارن خوردم میکنن زود زنگ زدم بابام اومد دنبالم اومدم خونه بابام شما بودین با این رفتار مادرشوهر و شوهر چیکار میکردید