۫ ּ
چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی!
دل سپردی و برای دگری یار شدی...
بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگیات؟ یا که بدهکار شدی؟
بی تو اینجا خبری نیست به جز غصه و درد،
حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی...
بودنت، پنجره ای باز به رویاها بود...
ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی!
عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی!
تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی!
تو خودت خواستی از قصهی من پر بکشی؛
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی