يكماه هست از روزي ك جنگ شد و بچه هاي رو ديدم ك از دنيا رفتن يا پدراشون شهيد شد ميبينم و بغض ميكنم
دلم نميخواست مامانم ناراحت بشه از گريه من و اين بغض رو قورت دادم و قورت دادم و نميتونم توي جمع گريه كنم و راحت نيستم
اما اين بغض تركيد با ديدن حرفاي دختر شهيد مهدي بزرگي كاش ميشد زار بزنم از اون غمي ك روي دل كوچيك صورت زيباش بود كاش ميشد بغلش كنم كاش ميشد باباش برگرده اخه اينا چه گناهي داشتن
گریه رو نگه ندارید به تیروئیدتون فشار میاره نوعی بار روحیه باید تخلیه بشه حتما
گریه نوعی غمباده از قلب که استارتش زده میشه این بخارات و مایعات همراه خون میاد بالا تو مغز میعان میشه میشه اشک حالا این هرکجا بمونه براش ضرر داره به یبار مشکل ظاهر نمیشه اما تاثیر منفیشو می‌زاره مثلا اگر از گلو رد بشه بیاد بالا تو غدد اشکی چشم بمونه و تخلیه نشه باعث ضعف چشم میشه
سلام شما تو تاپیک اتفاق ترسناک به من ریپلای زدین تو اعلان هام اومده ولی اون تاپیک ترکیده نشد ببینم چی گفتید
از بچگی مشکلاتی داشتم که مامانم منو دکتر نبرد و میگفت بزرگ شم برطرف میشه ولی بزرگ شدم و بعضی مشکلاتم بیشتر هم شد
حرکات غیرطبیعی، مشکل در رساندن منظور و گاهی هم درک منظور دیگران، لرزش و پرش اندام ها، گاهی تفکرات و تصمیم گیری های غیرعادی، گاهی وسواس فکری که میتونه شدید هم باشه، افسردگی، بی دقتی، فراموشکاری و مشکلات دیگه ای
