بعد خواهر من میگه دیدم صدای در اومده که بسته شده.
دیگه گفته حس کردم که داره به نظرم میاد اما نه این صداهه ادامه داشته.
یهو صدای در پذیرایی میاد...
خواهرمم میترسه و به شوهرش میگه پاشو که یکی تو خونس.
وقتی پامیشن سریع میرن بیرون بدون اینکه متوحه بشه دخترش کنارش نیست میبینه دخترش سرش پایینه و میگه شما الان که توی کوچه بودین و به منم گفتین بیا منم اومدم تو کوچه.
بعد مامان رفته توی راهرو بعد بهم گفتین برو تو خونه و بچه حدود ۱۰ الی ۱۵ دقیقه بیرون کوچه بوده و اینا.
میگه من که از خواب پا شدم تمام لامپا روشن بوده...