صبح میام سرکار سرشار از انرژی و انگیزه ام میگم برم خونه فلان کارا رو انجام میدم به خونه زندگیم و خودم می رسم کلی کار هنری انجام میدم دیگه گوشی نگاه نمی کنم و ...
بعد تا می رسم خونه ناهار می خورم انگار صد کیلو وزنه بهم وصله تا شبم هنر کنم فقط شام و ناهار فردا رو آماده می کنم بازم بقیه کارا و تصمیمات از روزی به روز بعد منتقل میشه و انجامشون نمیدم انگار وقت ندارم برا هیچی اما حساب می کنم از ظهر که میرم خونه تا آخر شب وقت هست اما من همون شام و ناهار پختنم دو سه ساعتم رو می گیره انگار همه کارام کش میاااااد تا می بینم شب شده. حسرت دارم مثل بعضی خانم ها فرز و زرنگ باشم