اره اوایل رابطه با یکی از پسرای کلاسمون چت کردم ولی دیگه کاری نکردم اصلا
واي دقيقا مثل منه موقعيتت منم با يكي از پسرا چت ميكردم تو گوشيم ديد😰بخدا حرف بديم نميزديما.ولي واسه من با مامانم اينا كاري نداره جايي برم فقط ميگه رفتي بهم اس بده.ولي مهمونيايي كه پسر دارن با بدبختي راضي ميشه برم برمم يكمي حس ميكنم ناراحت ميشه.
من نظرمو ميگم لطفا اگه مخالف هستيد ريپلاي نكنيد قرار نيست همه مثل هم فكر كنن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
فكر نميكنم به خاطر اينم باشه كه چت كرديم اينا مريضن من يه بار رفتم روانپزشك رفتاراشو كه گفنم ميگف پارانوعيد داره و به اون مربوط نيست تو چي ميپوشي و كجا ميري و..
من نظرمو ميگم لطفا اگه مخالف هستيد ريپلاي نكنيد قرار نيست همه مثل هم فكر كنن
الان ديگه دوسش نداري؟خوش ب حالت چون وابستگي ادمو داغون ميكنه
دارم نميگم ندارم من پدرم در اومد دوساله ازدواج كردم تو دوسال اندازه بيست سال پير شدم تا ادمش كنم ولي باز ارزش نداره ادم خودشو به خاطر يه نَفَر كوچيك كنه
ببخشيد تند حرف ميزنم ولي بعدا كه نابودت كرد از همه چي محرومت كرد دوسه سال بعد ازدواج ميفهمي اينجور ع ...
واي دقيقا به اينا فكر ميكنم و فكر ازدواجو با اينكه خيلي خوبياي ديگه داره از سرم بيرون كردم ولي نميتونمم ازش جدا بشم واقعا وابسته شدم بهش.ادم ذره ذره نابود ميشه با اينجور پسرا
من نظرمو ميگم لطفا اگه مخالف هستيد ريپلاي نكنيد قرار نيست همه مثل هم فكر كنن
خداروشكر كه الان بهتر شده انشالله بهترم ميشه عزيزم..اره حق داري سخته.منم ١٦ماهه واقعا داغونم كرده
ايشالا شمام همينطور عزيزم ولي از الان باهاش إتمام حجت كن چون منم نميفهميدم هفت سال واقعا اعصاب خوردي بود ولي باز ميگفتم نه من دوسش دارم ولي الان نه ميگه فلان كن ميگم از كجا معلوم خودت مشكلي نداري كه به همه بدبيني
منم شوهرم نمیذاره بدونش برم بیرون حتی تا سر کوچه اما اونم بدون من جایی نمیره ساعت ۵ ک از سرکار میاد در اختیارمه.. هرجا بخوام میبرتم.. حتی باشگاه میرفت دیگ هرکاریش میکنم باشگاه نمیره.. میگه نمیتونم تو خونه تنهات بذارم منم دیدم اینجوریه قبول کردم بدونش هیچ جا نرم
واي دقيقا به اينا فكر ميكنم و فكر ازدواجو با اينكه خيلي خوبياي ديگه داره از سرم بيرون كردم ولي نميتو ...
بارزا ميشه ما نامزد بوديم ميخواستم بريم خونه داريم مهموني در خونه ما باز بود همسايه رؤبه رويي هم داشت ميرفت خونه اينو ديده بعد من داشتم درو ميبسنم ديدم گفت من برم بيام رفت گوشيشو خاموش كرد ج نداد منم از استرس ميمردم بعدا اومد بعد از اومدن از مهموني به من گفت تو چه سري با همسايه داري كه اون در رو بست تو هم استرس داشتي