الان یادم اومد چند وقت پیش مثلاً خواستم با یکی آشنا بشم ، شروع کردیم به حرف زدن ، پسره انقد خودشیفته بود انقدددددد خودشیفته بود انگار ناف آسمون باز شده بود این افتاده بود پایین
فکرشو بکنید داشتیم راجع به یه موضوعی حرف میزدیم این هی عکس میفرستاد با ژست های مختلف یه بار دستش لای موهاش یه بار لباش غنچه ای یه بار با بالاتنه ی لخت یه بار رو بالشت یه بار خیره به افق 🤢
بعد جالب اینجاست من اصلأ نمیگفتم عکس بده ها لا به لای حرفامون یهو میفرستاد میگفت ببخشید دیگه یهوییه 😐😐😐 انگار من ازش خواستم که بده
با چه حرصی زدم بلاکش کردم قرومساقو
حالا قیافه هم نداشت ها با چربی های غبغبش میشد یه شهرو شام داد