مرگ چه کسی خیلی ناراحتتون کرده یاشوکه شدین وچرا

یه دختر  ۱ و نیم ساله فامیل دورمون بود از پنجره پرت شد پایین مرگ مغزی شد خیلی گریه کردم و غصه خوردم 

خیلی مرگ ها

یکی از فامیلامون پسر جوون 20 و خردی ساله با ماذرش زندگی میکرد وضعیت مالی یکم سخت بود

از اون طرف پدرش پولدارررر بود هیچی حمایت نمی‌کرد ازشون و جدا شده بود

مادره صبح زود رفته نون بگیره پسره خودکشی کرد

ولی همه جا پیچیده بود سکتع کرده تو خواب تا اینکه به تازگی متوجه شدیم با قرص خودکشی کرده 

مامانم ۲۴ اسفند ۹۶ آسمونی شدن

برادر عزیزم ۲۱ شهریور ۱۴۰۳ لعنتی😭

خدا رحمتشون کنه.اخه چرا اینقدر مرگ غم انگیزه؟؟؟کاش ما هم مثل قدیمی ها راحت باهاش کنار میومدیم

پسر همسایه ما رو هم باباش کشت😔

۲۰ سالشم نمیشد. انقدر دلم براش سوخت که تا صبح خوابم نبرد سرش

فوت مادرم خیلی سخت بود برام

با اینکه چندین ساله میگذره هنوزم داغش برام تازس💔😢😭دلم براش تنگ شده 

تنهایی بدجور اذیتم میکنه خدایاااااااا😫😩

همسرم۲۳سالش بود ۱سالو۳ماه قبل شب خابید صب بیدارنشد منم باهاش مردم فقط خاک نشدم!

چرا فوت کردن 

از دیروز همش میگم خدایا اگه زنده بود و مثل قبل زندگی میکرد چی از زمینت کم میشد مگه. کاش هیچ جوون و کم سنی نمیرفت به خدا خیلی حیفن. ممنونم خدا بیامرزه رفتگان شمارو

فوت پسر یکسالم در عرض سه روز که حتی نفهمیدیم بیماریش چی بود

جیغایی که وقتی فوت شد میزدم هنوز تو گوشمه حس لمس کردن دستا و پاهای تپلش برای آخرین بار تو بیمارستان هنوز یادم میاد 😔

یکی دیگه هم مرگ پسر بچه هم شهری خودمون 

پیتزا خورده چهار تا سرفه هی سرفه پشت سرفه خون بالا آورد 

همونجا فوت کرد توی دستشویی دوازده سالش بود

وذیکی دیگه هم که خیلی ناراحتم کرد دختر بچه کلاس سومی استخون تو گلوش گیر کرد بوداستخون ریز مادره هی گفت بریم بیمارستان پدر گفت چیزی نیست و اوکی میشه دختره هم خوب شد 

صبح دوباره سرفه کرد اونقدذی که خودشون میگفتن توی سینک پر خون بود بردن بیمارستان گفتن باید در بیارن استخونو 

بردن دختره رو زیر تیغ دیدن کل روده و معدش رو تیزی استحون طاهرا بریده و اینا

ولی یک دکتر می‌گفت سرطان خیلی بدخیم و کمیاب بود که تو سه روز دچازش شد و مرد

آخر هم نفهمیدیم خدا بیامرزتش

منم مادرم فوت شده🥺خیلی وقتا دلم میگیره از نبودنش😭💔

خیلی تنها شدم بعد رفتنش 

تو چند سالته ؟ مجردی

من خواهرم ندارم تنهایی اذیتم میکنه خدایا😢

من خودم پدرم و برادرم و از دست دادم ولی مرگ خواستگار قدیمیم ک حدودا ۱۰ سال پیش اومد خواستگاری و برادر بزرگش نزاشت، دیگه زن نگرفت، چند ماه پیش تصادفکردمرد، رفتم مراسمش خواهرش تا منو دید بلند شد و بغلم کرد ایقد گریه کرد و قربون صدقم میرفت ک دلم ریش شد، دیگه نرفتم سر قبرش،، خودم ولی ازدواج کردم