سعيد عاشق شیرین نبود
بابا مرد هر چه قدر رفیق باشه به جا غیرتش میزنه بالا
به امیر گفت بیارش خونه لباساش رو داد بپوشه امیر بره دلبری
هی راه جور میکرد
شما قطب شمال رو هم ببیند پسره عاشق
عشق دوستش بود آخر به رفیقش خیانت کرد
سعید امیر هر گوهی میزد هیچوقت به
شیرین نزدیک نشد
یه بار غیرتی چیزی نشون نداد
حرف سعید بیشتر برای تحقیر امیر بود
و سعید انگار میخواست امیر بکشتش
یه جوری چون خودش نتونست خودش رو
خلاص کنه هی میرفت رو مخش
حتی در مورد امید هم زیاد اغراق کرد