ببین بزا قشنگ بت بگم ی سکانسی بین امیر و سعید شکل میگیره ک امیر میره خونه قبلیش تابلویی ک شیرین بهش داده بود و وسایلشو بگیره سعید هم میاد حالا دیالوگی ک بینشون شکل میگیره اینطوری بود ک سعید اسلحه میگیره به سمت امیر و باهاش حرف میزنه و میگه من تو نامه برا شیرین نوشتم ک اعلامیه ها کار تو بود مرگ فامیلشون تقصیر تو بود امیر هم گف اون خودش خودکشی و کرد و اینا بعد گف
بهش میگم تو بهم گفتی با ماشین بزنم به جمشید نجات( در صورتی که خوده سعید زد و میخواس بندازه گردن امیر) و گف به شیرین میگم من دوسش داشتم و فلان و( سعید به امیر گف من به شیرین میگم ک این من بودم ک دوس داشتم نه تو).. کلا قصدش این بود شیرین از امیر متنفر شه چون کلا اولویت سعید فقط کارش بود و چون پدر سعید و بقیه فهمیدن ساواکیه و میگف تقصیر امیره واس همین میخواس تلافی کنه.خلاصه.. سعید شیرین رو دوست نداشت طبق دریافت های من. کلا یکم دارک تموم شد