رفتم ی دوش گرفتم بعدش ی لیوان قهوه برداشتم و رفتم تو اتاقم
موهام خیلی بلند بود و زمان کم داشتم برای خشک کردن .اون سال پاییز سردی شده بود
موهامو با سشوار خشک کردم .
ی روسری پاییزی آبرنگی با ترکیب رنگ قلبه ای و قهوه ای و کرم داشتم سرم کردم که با مانتو کرمم ست شد و شلوار کتان قوه ای سیر و نیم بوت و کیف قهوه ای سماغی داشتم که همگی باهم ی ترکیب پاییزی شیک شد .ساعت بند چرم قهوه ای با انگشتر عقیقم هارمونی قشنگی پیدا کرد .
پوستم سفید بود و صاف بود
فقط ی ضدآفتاب و ی رژگونه خفیف هلویی زدم .
ابروهام پهن و و بلند بود مرتبشون کردم چشمام درشت و کشیده و عسلی بود .فقط ی مداد خیلی کمرنگی داخل چشمم کشیدم که ترکیبش خیلی زیبا می شد ولی تابلوام نبود.کلا آرایشم خط و رد نداشت هیچ وقت و بیشتر در حدی بود که صورتم روح بگیره .
رژم کمرنگ و رنگ لبم بود و تازه اونم خودم با دستمال کمرنگ ترش کردم .
کاملا حاضر بودم . جلوی آینه خودمو که دیدم تقریبا همه ی اعتماد بنفسی که خونواده ی امیر ازم گرفته بودن بهم برگشت .
مادرم از اون دمنوشای بی نظیرش برام آورد که بعد از خوردنش حسابی ریلکس شدم .
زنگو زدن
زهرا خانم و علی رضا بودن
مادر از پشت ایفون تعارفشون کرد که بیان داخل
ولی زهرا خانم گفت دیر میشه
رفتم پایین علیرضا از ماشین پیاده شد و اومد استقبالم .
گفت سلام خانوووم
گفتم سلام آقاااااااا
گفت مثل ماه شدی
گفتم شمام خوش تیپی
گفت عه نمی دونستم و خندید
زهرا خانم تا من برم سمت ماشین پیاده شد و اومد سمتم
گفت هزار ماشالله به عروس خشگلم
بهشون سلام کردم و باهم روبوسی کردیم
بعد گفت پس مادر چی ؟
گفتم خونه ان
گفت ی لحظه صبر کنید
رفت جلوی در و زنگ آیفونو زد
از مادر خواهش کرد همراهیمون کنن .
مادرم قبول نمی کرد و با اصرارای زهرا خانم حاضر شد و اومد .
زهرا خانم با مادر عقب نشستن
من خواهش کردم که بفرمایید جلو ولی زهرا خانم اول از مادرم عذر خواهی کردن که تعارفشون نکردن بعد گفتن عزیز دلم شما تا آخر عمر جاتون باید کنار هم باشه .همیشه و همه جا.
انگشتر خریدیم و مادر گفتن که دیگه با اجازتون ما برگردیم
زهرا خانم گفتن بقیه خرید هم باشید ولی مادر قبول نکردن
گفت بقیش دیگه به سلیقه ی خودتون
الناز جونم دوست داره هدیه ی بله برون سلیقه ی شما باشه .
تعجب کردم ولی می دونستم مادر جون بی دلیل کاری نمیکنه .
مارو رسوندن خونه و رفتن
از مادر پرسیدم چی شد که ادامه ندادی
مادر گفتن دخترم هدیه ی بله برون حتی اگه خوشت نیادم مهم نیست
درست نیست عروس از این بازار به اون بازار خودش برا خودش خرید کنه
ما خوب نمی دونیم
دیگه بقیه ش رو خودشون می رفتن بهتر بود.
خیلی قانع نشدم ولی خب اصولا کارای مادر بی حکمت نبود.
آخر هفته قرار بله برون بود
ما هم با مادر به خونه رسیدگی کردیم و همه چیزو آماده کردیم .
آقاجون بزرگای فامیلو دعوت کردن
عمه و عمو و خاله و دایی
حدودا بیست تا مهمون فقط خودمون داشتیم
حالا مهمونای اونا بماند
روز شلوغی می شد
بالاخره پنج شنبه شد
دل تو دلم نبود
کلی آیه الکرسی خوندم که به خیر بگذره
خداروشکر همه چی عالی پیش رفت
برادر علی رضا طلبه بود و خودش صیغه ی محرمیت من و علی رضا رو خوند
بهترین روز زندگیم بود .
در صدم ثانیه غریبه ترین آدم زندگیم تبدیل شد به عزیزترین کسم
دلم می خواست ساعتها تماشاش کنم .
اون روزم دوباره صدای کِل و دست بود ولی اینبار مراسم طولانی تر بود و جمعیت بیشتر بودن و صدا شدیدتر به گوش مرضیه خانم می رسید .
خدا خدا می کردم امیر خونه نباشه
و فقط خبرشو بشنوه
بعدش با خودم می گفت ای کاش همه ی اونا نگاها سوء تفاهم بود
ای کاش سوء برداشت از طرف من بود و این قضیه فیصله پیدا کنه و خیالم راحت باشه که چشم کسی دنبالم نیست .
تو همون مراسم خواستن قرار عقد بذارن که حاج آقا افشار گفتن اجازه بدید با حرم امام رضا هماهنگ کنم که عقد رو اونجا بخونیم و بعد بیایم تهران مراسم داشته باشیم .
انگار رو ابرا بودم
این رویای من بود که عقدم تو حرم امام رضا باشه .
فرداش حاج آقا زنگ زدن به پدرم و گفتن با آستان قدس تماس گرفتن و وقت گرفتن .
خانواده ما و خانواده علی رضا رفتیم مشهد و همونجا عقد خونده شد .
همه چی فوق العاده بود .
سفره عقد بسیار زیبا و ساده ای پهن بود .
بعد از عقد از علی رضا خواهش کردم با خانوادش صحبت کنه که مراسم جشنمون موکول بشه به عروسی .
و فقط به احترام فامیل ی ولیمه بدیم .
زهرا خانم بعد از عقد گفتن بریم تهران بهترین سفره عقد و زیباترین اتاق عقد رو برات درست می کنم .
به علی رضا گفتم اگه زهرا خانم به خاطر من میگن .من دوست دارم سفره عقد حرم امام رضا اولین و آخرین سفره عقدم باشه .از اون زیباتر سراغ ندارم من .
ولی شما پسر اولی ببین اگر آرزو دارن و خودشون علاقه دارن قضیه فرق می کنه