سلام. ما ۹ ساله ازدواج کردیم. تو ابن ۹ سال یبار نشده شوهرم بیاد بقلم کنه حرفای قشنگ بزنه. عوضش همیشه دعوا بوده تا اینکه من دو ساله بیخیال شدم و باهاش به خاطر آرامش بچه ها آروم شدم. پارسال فهمیدم دوست دختر ۱۵ سال پیششون تو اینستا پیدا کرده باهاش چت میکنه. دعوا کردیم. اومد نشست جلوم گفت ببین من کمبود دارم تو زندگیم من عاشق اونم و عشق اون از ذهنم نمیره بزار باهاش حرف بزنم تا آروم شم. گذشت دعوا مکافات من دوباره بیخیال شدم. ولی بی احترامی هاش تو جمع به من و تو خونه منو دوباره یاد اون مورد انداخته و از ذهنم نمیره. اصلا موندم چرا باهاش زندگی کنم؟ الان دو روزه باهاش حرف نمیزنم و اونم براش مهم نیست. اصلا بهم نگاه هم نمیکنه.