ولی من از نوجونی دلم میخاست ۲۲ ازدواج کنم و زیر ۲۵ بچه دار بشم.
فکرشو نمیکردم بشم ۴۰ و اینقدر پوچ. این قانون راز و اینا چرته.
من همون موقع مدام تک دفترم نامه به خدا مینوشتم و خودمو تو زندگی که میخاستم تصور میکردم.
پوچیم هم به خاطر اینه که همسر و فرزند و زندگی هدفمند ندارم.
هم اینکه خانواده نزاشتن درسمو بخونم یا سرکار برم. عاطل د باطلم کردن.
گاهی دیگه حتی فکر ادم خسته میشه.
تنها کسی که از جنگ ناراحت نبود من بودم! دلم میخاست یه موشک خاصه بخوره به من! تا این حد نابود بشما