کلا شوهرم بااین دامادشون ابشون تو ی جوب نمیره میگه بدم میاد ازش بااینکه تاحالا باهم یجا ننشستن
این اولین بار بوده
امشب خونه پدرشوهرم این نذری داشتن شام
بعد میگه شام دادیم مهمونا رفتن ومن پدرم بقیه ی پیرمرد که دوست بابامه وذیر اومده نشسته بودیم اونیکی دادماده رفته چایی بریزه بعد این داماد که شوهرم ازش خوشش نمیاد به اونیکی میگه ببخشید که صابخونه نشسته تو چایی میدی
شوهرم برگشته گفته منظورت چیه گفته باتو نیستم
شوهرم هم منتظر میمونه تا مهمون بره بعد میاد به این میگه که من حرمت مهمون نگه داشتم چیزی نگفتم وگرنه ماتورو دامادسرخونه نگه نداشتیم غلکی که بایدنوکریمون بکنی اگه فک میکنی پشتت به مادرزنت وخانمت گرمه سخت دراشتباهی بیرون کردنت برامن مثل پرت کردن دمپاییه
بعد اون برمیگرده میگه من خونه تو نیستم که اینو بگی
شوهرم گفته اتفاقا چون خونه منه تا حالا حرمت مهمون بودنت نگه داشتم نزدمت
بعد پدرشوهرم شوهرم میکشه بیرون مبگش برو خونت
بعد بااینکه هرشب پدرشوهره خونمون بوده امشب نیومد دنبال شوهرم
ومن به شوهرم گفتم من نمیتونم درک کنم این مسالتون چون نبودم به نظرم با ی اقا یا دوستی همدردی کن اونم رفت پیش دوستش
بنظرت کارمن اشتباه ؟
شوهرم حق داره ناراحت بشه