الان نگید تو هرکیو میبینی سریع دلت میره من خاستگار زیاد داشتم ولی این دو موردو تعریف میکنم چون ادامه داشتن خیلیا هم بودن که خوشم نیومد نشد
پسر که الان شوهرمه همسن بودیم حرف زدیم همه چیز خوب بود ازدواج کردیم بزرگترین اشتباهم این بود که دوباره تو چاه قبلی افتادم و زود عقد و عروسی کردم کمتر از 5 ماه طول کشیدن تو پرانتز بگم اون مجرد بود ولی سالها عاشق دخترعموش بود که مادر اون قبول نکرده بود دخترعموش هنوزم مجرده
ایناهم نه طلای خوبی نه خرج خوبی برام کردن من کلا تو این زمینه شانس نداشتم فقط یه اسم خانوادگی خوب داشتن از نزدیک که دیدمشون فهمیدم چقدر خانواده مزخرفین ولی رابطه خودم با شوهرم خوب بود ندید میگرفتم من کلا آدم کم حرف آروم و خجالتی بودم که الان دیگه نیستم به همین خاطر اونا واقعا کیف میکردن از این وصلت
پنج ماه بعد از عروسی گفتم بذار جلوگیری نکنم ببینم باردار میشم یا نه که زد و همون بار اول من باردار شدم
چند ماه از بارداری گذشت اخلاقای شوهرم بد شد قبلشم مشکلات داشتیم ولی رفع میشدن اما این سری بدتر شد تااین که هشت ماهه باردار بودم یه شب سر یه بحث الکی یه بطری آب جلو دستش بود پرت کرد خورد تو قفسه سینم و جاش سیاه و کبود شد اگر تو شکمم میخورد بچم میمرد خیلی محکم زد
فرداش نشستم گریه هامو کردم بعد گفتم باید همین الان یه کاری کنم وگرنه بدتر میشه زنگ زدم پدرش با گریه گفتم و گفتم ولی دریغ از یکذره توجه حتی میخندید که پسرم شوخی کرده تو الکی میگی منم گفتم همه اینا مقصرشون تویی که زنتو کتک زدی یاد گرفته الان داره پس میده
چون بارها شوهرم از دعواهای مادرپدرش برام گفته بود که مادرش تاحد مرگ کتک خورده