سکته ی آخر غول مرحله آخر بود با وجود این که هیچوقت هیچ دکتری نفهمید چرا این اتفاقا افتادن فقط گفتن دیگه تموم دیگه سکته نمیکنه ببریدش خونه فیزیوتراپی کنید گفتار درمانی کنید بلکه بهبود پیدا کنه 6 ماه طلایی داره تمام تلاشتونو بکنید
من پا به پاش فیزیوتراپی رفتم باهاش ورزش میکردم باهاش کلمه کار میکردم یادمه دوماه طول کشید تا اسممو بگه هشت ماه گذشت علی راه رفت ولی لنگان لنگان
یه دستش هیچوقت برنگشت و کامل جمع شده بود
جمله نمیتونست بسازه ولی مثل بچه ی دوساله منظورشو میرسوند من هم روحیم داغون بود تراپیست داشتم که روزانه باهام در ارتباط بود حتی قصد خودکشی داشتم خیلی روزای سختی بود ولی زنده بیرون اومدم
گذشت تا این که مطمئن شدیم ازین بهتر نمیشه هیچوقت نمیتونه به زندگی عادی برگرده و این ازدواج به آخرش رسیده اما من قبول نمیکردم عاشقش بودم....
یه روز خودش یه پیام برامن نوشت
من نمیتونم عروسی کنم من فلجم
اخه مغزش از کار افتاده بود تا ماه ها حتی زنگ هم نمیتونست بزنه پیامم اگه میداد اینجوری بود ینسموپقننبننهبدپ همینقدر ناواضح