با شوهرم دعوای بدی کردیم
قبل از این دعوا همه چیز عالی و زندگی شیرین و رویایی بود برام
ولی توی این دعوا واسه اولین بار منو زد
حرفای بدی به هم گفتیم
بخاطر اینکه منو زد خیلی حرصم گرفت زانوهام کبود شده بود بخاطر افتادن منم زدم با مشت تو بازوهاش که کبود شد
دوباره منو پرت کرد و پاشو گذاشت رو صورتم
شب که خواب بود من از غصه اینکه چجوری غرورم شکسته نصف شب رفتم پامو گذاشتم آروم رو صورتش گفتم تو اینکارو با من کردی اینم حقت
دوتا حرف بدم تو دعوا بهم زده بود گفتم اونا هم تو بودی
یه لگدم نثارش کردمو رفتم خوابیدم