سلام.
منم دقیقا همین فکر ها رو داشتم..
ولی الان نه..
اتفاقا الان خودشه بی ارزشم میکنه و مثل یه وسیله و...
دستش هرز شده...
دهنشم همینطور...
وقتی ام که خوب میشه بیشتر احساس خفگی میکنم..
هزار بار زنگ میزنه پیام میده چشم ازم بر نمیداره . اذیت های دیگه ای داره مدام دستور میده هر لحظه حتی طرز نشستنم حتی غذا خوردن و...
ببین مثلا یهو میگه برو لباستو عوض کن و اون یکی که فلانه بپوش. میگم چشم بعد میگه اینجوری نشین پاهاتو بچسبون .. موهاتو ببند بالا .... یا باز کن برو رژتو عوض کن قهوه ای بزن ... چایی بخور.. حتی تو خوردن .. میگم چایی نمیخوام میگه چرا بخور خوبه برات و به زور میده دستم ... دنبالم میاد همش .. اگه یه شکلات بردارم میاد میگیره از دستم عین بچه ها... میگه نهههههه الان نباید بخوری...
سر غذا میشینم میگه بسه مگه سیر نشدی یا بخور چرا نخوردی میگم سیرم میگه نه باید بخوری میگم یکم دیگه میخوام میگه بسه زیاد خوردی . میخوام برم دوش بگیرم میگه نه نرو نیم ساعت دیگه با من میریم..
میخوام فیلم ببینم نمیشه...
میخوام کتاب بخونم میاد کله شو میکنه تو کتاب بعد میگه نه اینو نخون ... میخوام با بچه م بازی کنم میاد خودشو میندازه وسط میگه منو نمیخوای منو دوس نداری فقط دخترتو دوست داری و.... هی میگه چیه ناراحتی چیه خوشحالی.. من ک با کسی دیگه رابطه ندارم فقط خانواده خودشن . همونا هم اگه بخوان باهام تلفنی حرف بزنن باید رو بلندگو باشه که بشنوه
هی میگه چرا نگاهم نمیکنی نگاام کن.. حتی وقتی داریم فیلم میبینیم یه وقتایی ..باز میگه چرا منو نگاه نمیکنی.
تو خونه ام حتی باید همه چی اونجوری ک میخواد باشه... چیزی بخواد بخره اصلا سلیقه ی من مهم نیست...
خودش میره میخره
صبح دستمو گرفت گذاشت زیر سرم گفت اینجوری بزار پاهاتو اینجوری موهات اینجوری و.... عین یه ربات یا مجسمه.. بعد میگفت نگاهم کن .. حتی نگاهمو هی میگفت نه با مهربونی اینجوری نه مهربون نگاهم کن و...
و یه ساعت داشت حرف میزد من همون حالت دستم خواب رفت باز میگفت نه همین جوری بمون من نگاهت کنم ژستت قشنگه
حتی میرم تو یخچال یه میوه بردارم یهو میبینم پشتمه میگه زردالو نخور الان هندونه میارم باهم بخوریم
نشستم یهو یه لیوان اب میده دستم میگم تشنه م نیست میگه نه بخور
شب میگم سردم نیست به زور پتو میندازه روم میگه بنداز.
تلویزون وسط فیلم و برنامه یهو خاموش میکنه میگه نه خوشم نیومد خوب نبود
حتی تو خونه ای که فقط خودمونیم به نگاهم گیر میده میگه چیو نگاه کردی میره دست میکشه جایی ک نگاه میکردم میگه چیه...
اینا تو دورانی که میگم خوبه و رمانتیکه س تازه
همین الانم که رفته خوابیده به من گفت با دخترم نقاشی بکشم و شن بازی... حتی اینکه چه بازی کنیمم تعیین تکلیف میکنه