اون دید چطور خانوادش زجرم دادن ولی هنوز پشتشونو میگیره حتی اگه روم حرف بزنن هیچی نمیگه نمیتونم بدشونو بگم زودی میپره تو گلوم
بممیگه من باهاشون قهرم بم میگه برو کمکشون کن مادرم مریضه بهش گفتم نمیرم
بهم گف شاید خاله هام بیان کمکش بهش گفتم اونا ک هرسال نمیومدن ۹ سال من دس تنها بودمکمک میکردم تا جاریم میومد جارو میزد میگفتن عروس بزرگمون اومد اینکارو کرد یا میگف دخترم میاد اینکارو میکنه هیچکی نگف ک این زنه همش پا ب پامون بوده اینارو بهش گفتم دعوام کرد و رف