اول از همه بگم از قبل تایپ نکردم صبور باشین تا تعریف کنم
ماجرا اینه که ما خونمون تو کوچه بن بسته ما سر نبش هست خونمون و این همسایمون ته کوچه هست خونش شبها میان فرش پهن میکنن با چندتا همسایه دیگه که خونشون ته کوچست بساط قلیون و چای و تفریح تا ساعت دو شب اغلب میشینن تو کوچه بچه هاشونم ول میکنن سر و صدا و عربده کشی بعد ما میخوایم بخوابیم تمام اتاق خوابامون سمت کوچه هست سرو صداشون اذیتمون میکنه
شوهرم دید کار هر شبشونه پریشب به بچه هاشون تذکر داد سر و صدا نکنید دوازده شبه میخوایم بخوابیم بچه ها اول گفتن چشم بتز دوباره کارشون تکرار میکردن خودشونم ته کوچه نشسته بودن میشنیدن به بچه هاشون چیزی نمیگفتن دیگع آخرش شوهرم عصبانی شد گفت بهشون بتمرگین دیگه میخوایم بخوابیم حالا دیروز خانوم یکیشون شوهرم دیده چرا به بچه هامون چیزی گفتی
ادامه .....پایین میگم