من یکبار دوستم بهم گفت بریم کافه با پسر ها قرار بزاریم منم روم نشد بگم نمیام رفتم دستشویی تو دستشویی قایم شدم گوشیم هم بیرون لب در مدرسه گذاشتم. بنده خدا فکر کرد دزدیدنم رفته بود دم خونمون به مامانم گفت باران رو دزدیدن
یکبار به گوشی شوهر خواهرم پیام دادم شما در قرعه کشی برنده شدید برای کسب اطلاعات بیشتر به شماره ی زیر زنگ بزنید. شماره ی عمه ام بود. اونم زنگ زد اونوقت عمه ام هم که خونه ی ما بود یک جوری فوحش می داد بهش و نفرینش می کرد که خنده ام گرفته بود
شما چه خاطره ای دارین که خیلی دارک بوده