چون شما با ایشان هستید حتما احساس کردید ترس از فقر هستش اما برای من:
قطعا ندیده و نشناخته و صحبت نکرده با ایشون، نمی تونم بگم قطعا ترس از فقره.
اما اگه بخوام حرف شما رو تایید کنم و بنا رو بر همین نتیجه گیری شما بذارم، بازم باید با ایشون صحبت کنم تا متوجه بشم ریشه مشکل در کجاست.
یکی از راههایی که من کار می کنم، استفاده از هیپنوتیزم هستش که به درون ناخودآگاه ایشون نفوذ کنم و نشونه هایی بدست بیارم.
ولی شما باید چیکار کنید:
آخر کار فقیر شدنه
و ایشون نگرانه این موضوعه چون باید هم اعتبار خودشون و هم امنیت و رفاه شما رو تامین کنه.
پس شما گاهی در آرامش، آخر کار رو به ایشون نشون بدید و به ایشون اطمینان بدید که هر چقدر هم فقر بشید، باز هم در کنار هم هستید و می تونید دوباره از صفر شروع کنید.
باید هر طور میدونید، خیال ایشون رو از بابت خودتون و اعضای تحت تکفل ایشون راحت کنید که تحت هر شرایطی با هم هستید، همدیگر رو دوست دارید و برای هم ارزش قائلید.
بعد شروع کنید به نشان دادن حس همکاری خودتان با ایشان و بخواهید که قسمتی از امور مالی رو به شما بسپارند تا شما هم یاد بگیرید و باری از دوش ایشون بردارید.
گاهی که در آرامش هستید، از ایشون بخواهید کمی از دوران بچگی خودش صحبت کند. و با جس کنجکاوی و هیجان گوش کنید و مدام تشویق کنید که بیشتر و واضح تر به یاد بیارند و تعریف کنند.
این کار رو مثل یک تفریح و بازی درنظر بگیرید تا کم کم ببینید مشکل ترس از کجا شروع شده.