سلام بچه ها
قضیه رو قبلا مفصل توضیح دادم الانم یه خلاصه میگم دوباره
ببینید من ۳۵ سالمه ازدواج دوممه شوهرم ۳۲ سالشه ازدواج اولشه
ما نزدیک دو ماه و نیم بود که میخواستیم عقد کنیم خانوادش مخالف بودن من همش لفتش میدادم برای اینکه خانوادش راضی شن بعد
خلاصه حدودا دو هفته پیش من خودم شخصا رفتم خونشون به بدترین شکل تحقیرم کردن و از خونه انداختنم بیرون
بعدش شوهرم خیلی عصبانی شد و اینا گفتش که من گفتم نرو نمیخواد تو رفتی خودتو کوچیک کردی چیکار من داری و اینا سه روز بعدش که دوشنبه میشد میریم عقد میکنیم بازم لفتش بدی ولت میکنم برای همیشه
منم رفتم عقد کردم و گذشت تا دیشب
ساعت ۱۰ و نیم بود تقریبا همین حدود با یه انگشتر نشون اومدن خونمون پدرشوهرم مادرشوهرم و برادرشوهرم
شوهرم راضیشون کرده بود که بیان
اومدن ولی از همون اول بی احترامیشون شروع شد سر سلام علیک من خم شدم دست مادرشوهرم و پدر شوهرم و ببوسم انتظار داشتم دستشونو بکشن ولی نگه داشتن مجبور شدم ببوسم😩 میخواستم با برادر شوهرمم روبوسی کنم مادرشوهرم گفت هوی ما این ک.ثافت بازیا رو تو خانوادمون نداریم هیچکدوم هم بجز برادرشوهرم باهام سلام هم نکردن پدر شوهرم سر تکون داد مادرشوهرم همونم نکرد
چایی هم آوردم با احترام براشون گذاشتم داشتن میخوردن نمیدونم چی شد عمد و غیر عمدشو نمیدونم مادرشوهرم استکان چایی رو انداخت ریخت رو فرش خیلی بی ادبانه گفت بیا اینو پاک کن فرش خونه بچم رنگ میگیره(خونه مال منه تا وقتی که رهن ندادم قرار شده اینجا زندگی کنیم چون خونه شوهرم مجردی بوده وسایلش قدیمی تره و کمتره) شوهرم گفت خونه مال آینازه (اسم من)ها بذار من پاک میکنم آیناز تو کارتو بکن
یهو مادرش برگشت گفت نه چه فرقی داره خونه کیه خانوم خونت مگه نیست بذار خودش پاک میکنه بعد من گفتم چشم مامان گفتش چه زود خودمونی هم شدی شوهرم قرمز شده بودد کارد میزدی خون نمیومد ازش انقد عصبانی بود
یک ساعت نشستن یک ساعت مثل کلفت رفتار کردم و فقطط احترام کردم هرچی بهم توهین کردن هیچی نگفتم
بعدش که رفتن شوهرمم باهام دعوا کرد که چرا اینطوری میکنی زن بردم برده نیاوردم که مثل خدمتکارا رفتار میکنی اجازه میدادن بهت کف پاشونم لیس میزدی
بخدا عاشق چشم و ابروشون نیستم میخوام دیگه دلشون صاف شه باهام ولی انگار خیلی بیشتر ازین باهام مشکل دارن چیکار کنم