کلا خونه مادرشه وتحت امر اونا بعد من مثل یک کلفت فقط باید کاراشون انجام بدم وبعد جالبی اینجاست من حرف نمیزنم توقع داره من ناراحتم نباشم ازش تقدیر وتشکر کن من حامله ام اگر بگم دل دردم می گه چرا گفتی من مریضم بی صدا نوکری کن وحرف نزن چرا از درد ما حالیشون نیست من نمی شه یک وعده غذا درست نکنم اما به دروغ می گه تو کی غذا درست کردی من همیشه غذا از بیرون می گیرم والا بخدا غذا درست می کنم خانوادش مثل مهمون می شینن می خورن باید جمع کنم بشورم بعد می گه کاری نکردی همه کارم می کنم خسته شدم از این شرایط جایی هم ندارم برم یعنی خونم هست هنوز فرش نکردم اما بهم می گه از خونه من برو