من دیگه پل های پشت سرمو خراب کردم خانوادمم پشتم نیستن هیچ کسی ندارم خودمم وقف خونه وزندگی کردم نه دوستی نه کسی
عزیزم شوهر دوست من قبلاً ازدواج کرده بود پسره از ازدواج قبلیش هم دو تا دختر داره
یکیش ۸سالشه کوچیکه هم ۵ سالشه
زنش اونقدر اذیت کرده بود موقعی که دختر کوچیکش به دنیا اومد تو بیمارستان تحویل پدرش داد
زنه هم رفت طلاق گرفت
الآنم با دوست من ازدواج کرده
شوهرم تا کسی نیست منو ناز می کنه مهربون می شه محبت می کنه وقتی هستن عوض می شه یعنی عوضی می شه نه محبتی پشتش به منه اسم منو می شکنه مثل برج زهر مار می شه انگار دلشو زدم چشش جایی دیگه
کاملا میفهمم چی میگی
خدا اون روزو نیاره که عزیز آدم از چشم آدم بیفته
میدونم سخته اما تلاش کن برای بازسازی ارتباط تون
اتفاقا اونم فهمیده از چشمت افتاده که اینطور جری شده
ببین نگا به منفعت خودت و بچه هات کن عواطفت رو در نظر نگیر کاری که عاقلانه تره انجام بده
تازه یه وقتایی بچم می گه مامان بیا برو منم میام می گم کی می خواهی بیایی بیا الان باهم بریم می گه من کار دارم بعد میام بچه چهارساله سر من مثلا گول میزنه
اره می گفت این زنکه پشتشو می کنه به من میرم اونور دوباره پشتشو می کنه به من کلا حرصش گرفته ازم منم از لحظه ای گفته تو چکار می کنی حالا یه غذایی ظرفی جارویی منم کاری نکردم همه چیشون مونده خخخخخ دیگه دلم به کار نمیره می گم اینا که میگن تو نمی کنی مگه مجبورم بکنم اخرش که حرفه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
