دیشب خوابش دیدم خیلی واضح بود
خواب دیدم نمیدونم چطوری رفتم خونشون برای ملاقات
دیدم مادرش مریضه حالش خیلی بده
رفتم جویا احول مادرش بشم دیدم مادرش جفت پاهاش از لگن قطح کردن
سرش تراشیده شده بخیه زیاد خورده
مدام مادرش اه ناله میکرد دستم گرفته بود میگفت دخترم خیلی زجر میکشم
تو خوابم اکسم خیلی ساکت بود مشخص بود بغض کرده
زره زره داشت گریه میکرد
کمی که حرف زدم با مادرش خواستم برم بدرقه کرد تو خوابم اصلا تو چشامم نگاه نمکرد
موقعه خداحافظی گفت راه جبرانی برای من نیست سرشم پایین بود
نمیدونم چرا من جواب دادم کافیه که تو بخوایی همه چی جبران میشه دستاشم گرفتم همین که دستای گرمشو گرفتم از خواب پریدم دیدم دست های شوهرم محکم دستم گرفتم
از صب حالم به هم ریخته س این زخم های قدیمی چرا خوب نمیشن مگه دیگه چقدر زمان میبره پنج سال گذشت عمر تمام شد هنوز نتونستم فراموش کنم