2777
2789

عرضم به خدمتتون تقریبا 14 سالم که بود با مامانم رفته بودیم بیرون خرید کنیم که یه خانومی اومد کوبید به ماشین مامان (مادر شوهرم) من زیادم چیزی نشد فقط سپر خراب شد و چراغ شکست 😑 بعد اومد پایین گف معذرت میخوام و فلان هر چی خسارت باشه میدم و فلان دیگه این شد که شماره هم رو گرفتن و بعد از مدتی استارت دوستیشون خورد بعدش فهمیدیم مادرشوهرم خرازی و اینا داره و کنارش هم لباس زنانه میفروشه بعدشم که مامانم میرفت ازش خرید می‌کرد و می‌نشستند صحبت میکردن و بعدش رفت و آمد های خانوادگی شروع شد اون موقع شوهرم 23 سالش بود که همو دیدیم روز اول نگاه من می‌کرد اما نگاهشو می‌دزدید بعدشم یه سلامی کرد و رفت بیرون خلاصه ک جوری شد یا مادرشوهرم میومد خونمون یا ما میرفتیم اااااما شوهر من تو ماشین می‌نشست حتی چند ساعت ولی داخل نمیومد فقط مادرش میومد (بعدا اعتراف کرد بخاطر من میومده😂 که فقط چند لحظه من بیام دم در منو ببینه مامانم خیلی اصرارش می‌کرد بیاد تو اما نمیومد خلاصه مامانم شربتی میوه چیزی که بود یا خودش می‌برد دم در یا میداد من میبردم یع روز از این روزا بعد از گذشت 5 ماه براش آب هویج بستنی بردم بهم شماره داد 😑😑😑💔 بقیشو بذارم؟؟؟

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

بهم گفت بیا اینو بگیر اما کسی نفهمه اینو بهت دادم آبروم میره شب منتظرتم زنگ بزن ...من اون موقع مبایل جدا نداشتم مشترک با مامانم بود با خودم دو دوتا چهار تا میکردم ببینم زنگ بزنم یا نه خلاصه بعد از دو روز دل و زدم به دریا و ظهر که مامان خواب بود زنگ زدم دستام عرق کرده  بود

رفتم توی دسشویی تو حیاط حرف زدم گف چرا صدا میپیچه؟گفتم آخه جیزه میترسم مامانم بفهمه😂😂😂

کاش از قبل تایپ کرده بودی عزیزم

برای خوشبختی و کامیابی همدیگه دعا کنیم  اینو گذاشتم برای امضام که همیشه یادآوری بشه که با دعای یکدیگر هستش که ما احساس رضایت میکنیم توی زندگیمون  

بعدش این شد با هم دوست شدید بهش گفتم ترو خدا ن پیام بده نه زنگ بزن من خودم هر وقت صلاح دونستم میزنیم خلاصه یک هفته گذشت دید اینجوری نمیتونه و بهم گیر داد که من میخوام پیام بدم و زنگ بزنم موبایل جدا بخر گفتم شرایطش نیست و اول قبول کرد دوباره بعد دو سه روز دعوا شروع شد منم گفتمش من نمیتونم از این موش و گربه بازی ها اگه واقعا تو نیتت خیر هست به مامانت بگو با مامانم صحبت کنه با هم باشیم دزدکی نمیتونم

هیچی دیگه بعد از دو سه روز مامانش رو ب زور راضی کرد که بیان خاستگاری من اونوقت بابام لج کرد من دخترمو نمیدم اون سنش کمه🫠😂 اما ب زور بعد از چند ماه  به زووور که داستانش زیاده راضی شد و نامزد کردیم و بعد از 6 ماه عروسی کردیم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792