مامان من ی جایی با ی آقا پسری آشنا شد و بعدش که پسره منو دید شروع کرد به مامانم بگه من دخترتو میخوام و فلان بعد اینم بگم ما از همه لحاظی از اون آقا پسر بالاتریم و اون تو شهر ما ی خونه داره و تنهاا زندگی میکنه به خاطر شغلش اینجاست و کم کم این موضوع با بابام در میون گذاشته شد و اون آقا پسر رفت و آمدش با ما شروع شد حتی ما میرفتیم دهات اونا خونه خانوادش رفتیم و خواستگاریم اومدن و کم کم منم عاشقش شدم و به شدت وابستش ولی مشکلم اینجاس که تو این دو سال مامانم دائم با اون آقا پسر زنگ و پیام میدادن و مامانم تموم مزاحمتاش و به اون پسر میگفت و ایشونم برخورد میکرد یا میخواستیم بریم بیرون مامانم هرچی میپوشید میگفت این تنگه این کوتاهه نپوش ولی اصلا به من کاری نداشت حتی اگه لخت میرفتم و میگم حساسیتش به مامانم زیاد بود و من میگفتم کسی مزاحمم شده میگفت تو از پس خودت بر میایی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نوعی سکوت وجود دارد، برای زمانیکه شما به موضوع تسلط دارید ولی گویندهای نادان با ژستی دانشمندگونه پر حرفی میکند! و شما سخنگفتن را بی فایده میبینی! به ویژه که در هر سخن گفتن خطرخودنمایی، خودبرتربینی، فخرفروشی و اظهار فضل وجود دارد!فلذا به سر تکان دادنی بسنده میکنی و این روشِ شخصیتهای رشدیافته میباشد.
خب تنها برداشتی ک میشه کرد اینکه شما وسیله ای برای بهم رسیدن اونا (شاید)
اتفاقا تو شهر ما متاسفانه اونطور شد و مادر دخترشو بازیچه قرار داد و الفرار با پسر
لطفا برا شادی روح خواهرم و پدرم با دلهای پاکتون صلوات بفرستید خدا هیچگاه داغ عزیزی رو بهتون نشون نده عمر گرون گذشت نفهمیدم بعضیهایی که روم میخندن صرفا دوستدارانم نیستن دشمنن با سلاح خنده
و تو این دو سال شاهد این بودم که مامانم برا تولدش کیک و گل خریده رفته محل کارش سوپرایزش کرده و اصلا من در جریان نبودم بعدش فهمیدم، یا با مامانم رفته بودن برف بازی با آبجی پسره و اینا که بعدش من فهمیدم و تا برخورد کردم گفتن تو شکاکی و فلان، یا مامانم دورهمی میرفت اون آقا پسر دنبالش میرفت کسی مزاحمش نشه و میگفتم من میام مامانم میگفت نه تو نیا، من تو مدت رابطمون هدیه زیاد واسه اون گرفتم ولی اون دریغ از ی شاخه گل حتی اگه قهر میکردیم برا آشتیم نمیخرید، ولی باز شاهد این بودم تولد مامانم براش پول زده یا یبار قهر بودن براش گل خریده بود و در کل ۲۴ساعتی چت میکنن یا زنگ میزنن بیشتر از من با مامانم حرف میزد
جگرگوشه مو ۱۵هفتگی از دست دادم ولی معتقدم باوردارم خدایی که توی قرآن خودش گفته من قادرم مرده هارو زنده کنم پس قطعا میتونه پسرمنم بهم برگردونه🙂یه روزی چرخ این دنیا برای ماهم میچرخه کلیک میکنه روی ما ومیگه اینبارنوبت خوشبختی شماهاست!😊بارالها!غلام درخونه تم چرااینهمه منو عذاب میدی؟یه بارمنومیکشتی بهتربود!خدایا منوببخش! غلط کردم فقط منو ببخش وپسرم رو بهم برگردون!😭تیکربارداریم نیست برای اینه که اِنءشااَلله خُردادماهِ اِمسال حامِله باشَم وبِمونه بَرام ودیگه هیچ مشکلی ازهیچ جهتی پیش نیاد برای خانواده مون !❤به امیدروزی که خنده هام بشن مرحم غمای دلم!مرحم زخمای 16ماه قبلم!به امیدروزی که این متن بشه برام یه باورواقعی که «تاخداهست ریشه هیچ ارزویی خشک نمیشه»💓