مامان من ی جایی با ی آقا پسری آشنا شد و بعدش که پسره منو دید شروع کرد به مامانم بگه من دخترتو میخوام و فلان بعد اینم بگم ما از همه لحاظی از اون آقا پسر بالاتریم و اون تو شهر ما ی خونه داره و تنهاا زندگی میکنه به خاطر شغلش اینجاست و کم کم این موضوع با بابام در میون گذاشته شد و اون آقا پسر رفت و آمدش با ما شروع شد حتی ما میرفتیم دهات اونا خونه خانوادش رفتیم و خواستگاریم اومدن و کم کم منم عاشقش شدم و به شدت وابستش ولی مشکلم اینجاس که تو این دو سال مامانم دائم با اون آقا پسر زنگ و پیام میدادن و مامانم تموم مزاحمتاش و به اون پسر میگفت و ایشونم برخورد میکرد یا میخواستیم بریم بیرون مامانم هرچی میپوشید میگفت این تنگه این کوتاهه نپوش ولی اصلا به من کاری نداشت حتی اگه لخت میرفتم و میگم حساسیتش به مامانم زیاد بود و من میگفتم کسی مزاحمم شده میگفت تو از پس خودت بر میایی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.