2777
2789

بخاطر شرایط روزای گذشته، رفتیم یه هفته موندیم خونه مادرشوهرم اینا. جای دیگه نداشتیم بریم.

اوایل همه چی مث همیشه بود اما کم کم رفتار همسرم عوض شد. انگار اینقدر برخلاف شرایط معمول پیش خونوادش موند اون مدت، که کلا متمایل شد به سمت اونا. انگار که من یه بچه ای چیزی باشم که مهمون خونشونم و همسرم و اونا همگی یه خانواده جدا هستن که درگیر کار و زندگی خودشونن و منم صرفا اونجا حضور دارم. از طرفی چون خونوادش اونجا بودن خب مث روزای عادی خلوت خاصی چه از نظر عاطفی و چه از جهات دیگه، باهم نداشتیم دوتایی. این هم تا حدی فاصلمونو بیشتر کرد شاید.

این از یه طرف

از یه طرفم دو بار سر رفیق بازی شوهرم توی اون چندروز حرفمون شد. به هم دیگه حرفایی زدیم که دل همو شکوندیم. به جایی رسید که من از ناراحتی حتی بهش گفتم چرا من با تو ازدواج کردم و...

اونم کم نذاشت. قبل اینکه من اینو بگم کلی حرف بارم کرد که تو رفتارت خسته کنندست و فلان میکنی و بیسار میکنی و گیر میدی و شاید واقعا ازدواجمون بیموقع بوده.


تمام این حرفاش در حالی بود که تا قبل از اون، ما هرررگز هیچ مشکلی با هم نداشتیم که با صحبت و درک دوطرفه حل نشده باقی مونده باشه! خیلی با هم خوب بودیم خیلی.

بعدش آشتی کردیم و عذرخواهی کردیم از هم. اما هیچی انگار مث اولش نشد.


از بعد اون جریانات، حس میکنم هم رفتار و میزان توجه اون باهام عوض شده هم خودم دلم ازش شکسته و مث قبل حس مثبت بهش ندارم. اصن انگار این مرد همونی نیس که اینقدر کنارش آرامش و عشق حس میکردم. چیکار کنم؟ قراره همینطور بمونیم ینی؟ پس اون همه حال خوب چی شد

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تو زندگی زیاد پیش میاد از این چیزا برو سمتش و مهربون باش و سعی کن باهاش خلوت کنی

همینکارو میکنم و الانم نمیشه گفت با هم بد رفتار میکنیم

اما مث همیشه نیست هیچ حسی

ج ن گ شوخی نداره من خودم اینقد اعصابم خرابه حوصله هیچ کسی رد ندارم چرا رفتی خونه مادرشوهر مگه خودت ...

خونه خودمون جای خطرناکی بود نشد بمونیم 

البته همسرم اصرار کرد بریم

خونواده خودمم خیلی دورن ازمون

جایی جز اونجا نبود بریم. هرچند از اولشم من میلی به رفتن نداشتم

خونه خودمون جای خطرناکی بود نشد بمونیم البته همسرم اصرار کرد بریمخونواده خودمم خیلی دورن ازمونجایی ج ...

خونه ما هم وسط ۲تا خطره اما ترجیح دادیم خونه خودمون بمونیم بمیریمم اینجا بهتره 

الان برگشتی ک باز مگه خونتون آسیب دیده؟

خونه ما هم وسط ۲تا خطره اما ترجیح دادیم خونه خودمون بمونیم بمیریمم اینجا بهتره الان برگشتی ک باز مگه ...

نه والا آسیبی ندیده

منم ترجیح میدم خونه خودم بمونم 

اما چون روزای اول خیلی ترسیده بودم شوهرم گیر داد که باید بریم. 

همین الانشم میگه باز

نه والا آسیبی ندیدهمنم ترجیح میدم خونه خودم بمونم اما چون روزای اول خیلی ترسیده بودم شوهرم گیر داد ک ...

الان اوضاع بدتر شده اما منم مث تو تو خونه مادرش 

البته خواهرش ها مادرش خوبه باز اصلا انگار من اونجا نیستم اعصابم بدتر خراب میشه برا همین نمیرم برا موندن 

الان اوضاع بدتر شده اما منم مث تو تو خونه مادرش البته خواهرش ها مادرش خوبه باز اصلا انگار من اونجا ن ...


پس همه مردا اینجوری ان؟ عملا اونجا سرش گرم این بود که کار خواهرش و باباش و مامانشو راه بندازه یا به رفیقاش کمک کنه یا اگر بیکار بود سری بهشون بزنه. انگار من روح بودم.

آخرشم سر اینکه اصلا بعضی روزا هیچ وقتی برای باهم بودن بعنوان زن و شوهر نداریم حرفمو شروع کردم. 

اونم گف بحث باهات خسته کنندس و مگه چی میشه دو سه روز شرایطمون متفاوت شده و...

اینا در حالیه که بخش زیادی از کارایی که اونجا خودشو درگیرشون میکرد و باعث میشد وقت برا من نداشته باشه واقعا کارای ضروری نبودن که لازم باشه حتماااا اون موقع انجام شن

حتی برا خونوادش

میتونست حداقل یک ساعت هم برا من وقت بزاره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز