از زمانی که کوچیک بودم بخاطر مشکلات خانوادگیم بحث و دعوا و ک،ت،ک کاری دچار مشکلات روحی شدم به شدت استرسی بودم و هرکار میکردم براشون کم بود و نمره ۱۹ ضعف بود معدل ۱۹ ضعف بود کار خونه انجام میدادم حتما ایراد میگرفتن
تا اول دبیرستان معدلم ۱۹/۸۰ بود تو یکی از بهترین مدارس شهرمون اما سه سال دبیرستان برام جهنمی بود خود ،.،.زنی و خود/:؛/ک،ش،ی داشتم بخاطر تحقیر ها و توهین هاییکه از سمت خانواده ام بود و دبیرستان تو سه تا مدرسه مختلف از محله خوب شهر اومدیم پایین شهر و حتی مهر سال دوازدهم پدرم فوت کرد
پدری که عصبی بود یه وقتا دعوام میکرد اما خوبی هم داشت همش میگفت تاپ ترین یه رشته بشو یه روز میگفت پزشکی یه روز میگفت حقوقم خوبه و هرروز یه ساز میزد اما خیلی پناهم بود باهاش خیلی جور بودم نصفه شبا میرفتیم بیرون برام حرف میزد خیلی دوسش داشتم اونم منو خیلی دوست داشت اما خب گاها عصبی هم میشد و این تغییراتش باعث میشد من استرس و اضطراب زیادی تجربه کنم و چون نمیتونستم خودمو به اونچه که میخواست برسونم افسرده بشم و زندگی کردن و نفس کشیدنم کابوس شد برام یه موجود اضافی بودم
من سه سال دبیرستان افت معدل شدید داشتم از ۱۶ تا ۱۲
چندبار سیع کردم کنکور بدم اما نتونستم بخاطر مشکلات مالی و عدم تمرکز و ……
دوران سختی بود تا دوباره خودمونو جمع کنیم سه سال کشید و در همون حین مامانم با آقایی اشنا شده بود که مشکلاتمونو حل کنه و من حالم بدتر میشد باعث شد که مامانم یکسال تموم تلاششو بزاره تا من ازدواج کنم ۱۵ خواستگار از دوست و غریبه و همسایه من رد کردم
(ما بخاطر اینکه پایین شهر اومده بودیم وضع مالیمون از همسایه ها بهتر بود خیلیا بخاطر اموالمون خیلیا هم میشناختنمون و منو دیده بودن و آشنا بودیم اومده بودن اما من سیع میکردم حداقل فصل دوم زندگیمو خراب نکنم پس رد میکردم)حداقل سنم کم بود ۱۸ بودم
خواستین بقیه اشم میگم که فصل دومه